گریه
چشمهایم خسته است.و نمی خواهم گریه کنم... اما.....
اما در هوای دلنتگی بودن گاهی خیلی هم بد نیست. همیشه فکر می کردم غصه خوردن نوعی خودآزاری است. اما حالا اینطور فکر نمی کنم. باید وقتی دلنتگ هستی بگذاری تا این ابر غم تا هر وقت که می خواهد در آسمان دل تو بماند. باید بگذاری ببارد و ببارد تا همه چیز را تازه تر کند.
نباید از ان فرار کنی و نه یا زور آنرا نگه داری. باید تا عمق دلتنگی ها فرو روی و طعم تلخ آن را بچشی. هیچ چیز را نمیه کار نباید رها کرد ..حتی غصه خوردن را..... نصفه غصه خوردن مثل نصفه زندگی کردن است. انگار خودت رو قسمت می کنی و بخشی از خودت را با خودت نگاه می داری. انوقت بخشی از تو در دوردستها پرسه می زند و همیشه دلتنگ بخشی از خودت هستی.
پس ابرهای دلتنگی بیایید که در آسمان دل من برای همه شما جای کافی هست. امروز و فردا و پس فردا -تا هر وقت که شما زنده اید و من زنده ام. بیاید با هم دلتنگی ها را جشن بگیریم. بیایید در اوج دلتنگی با هم عکس بگیریم و روی فیس بوک بگذاریم. برخلاف انچه که آن دکترـ اسمش یادم نیست ـگفته است عمل کنیم و ...............